آرسام  آرسام ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

آرسام من

عزيزم هديه من برات يه دنيا عشقه . بودنت تو زندگيم برام درست مثل بهشته

يك سال از روزي كه خداوند تو رو به ما هديه داد و به اين دنيا اومدي تا من مادر بشم گذشت . خدا رو شكر به خاطر اين نعمت بزرگ . 26 مرداد 1392 ساعت 10:30 صبح تو بيمارستان شهيد دكتر رحيمي شهرستان بيرجند براي اولين بار روي مثل ماهت رو ديدم هرچند كه تو رويا تو رو ديده بودم اما اولين بار كه لمست كردم و صداي گريتو شنيدم انگار خودمم وارد يه دنياي تازه شدم كه خيلي برام جذاب و زيباست دنيايي كه به من مسووليتاي جديد و خطير ميده تا تمام تلاشمو بكنم كه فرد مفيدي واسه خودت و بقيه بشي . واقعا توصيف لحظه اي كه به دنيا اومدي برام سخته حس و حال قشنگي كه داشتم همه اون دردا كه در عين سختي شاد و دلچسب بود و با ورودت به اين دنيا فراموش شد . باورم نميشد ...
26 مرداد 1393

جشن تولد يكسالگي گل پسرم

ديروز جمعه جشن تولد يكسالي تو گرفتيم البته دو روز جلوتر چون تولدت مي افتاد روز يكشنبه و منم نمي تونستم كارا رو انجام بدم برا همين  پنجشنبه رو مرخصي گرفتم تا يه تولد خوشكل مثل خودت برات بگيريم . روز پنجشنبه با بابا رفتيم خريد و چيزايي كه لازم بود رو گرفتيم البته براي درست كردن كارتاي دعوت و تزيينات كه با تم كفشدوزك بود از دو ماه قبل دست بكار شدم . دو هفته قبلشم بردمت آتليه با ست كفشدوزك اتاقت ازت عكس گرفتم تا روزتولد بذارم رو پايه ،عكست خيلي خوب شد . با كمك هانيه و بنيامين و بابا مبلا رو جمع كرديم ، پذيرايي رو مرتب كرديم ، صندليارو چيديم و تزيينات و .... منم مشغول شدم به درست كردن دسر و ژله . روز جمعه هم كه كيك مرغ و ساندويچارو...
25 مرداد 1393

عيد فطر

ماه رمضان امسال هم تموم شد و عيد فطر رسيد . طبق سنت همه ساله خانواده زماني كه پدر بزرگ مهربونت در قيد حيات بود همه فاميل صبح روز عيد فطر  صبحانه به صرف كله پاچه دعوت بودند . بعد از نماز عيد كه تو مسجد نزديك خونه بابابزرگ برگزار مي شد تموم فاميل جمع مي شدند نمي دوني چه جمعيتي بود . اما افسوس كه الان جاي پدر خيلي خاليه و فقط خاطره اون روزها مونده اما دايي جون به احترام بابابزرگ اين سنت رو ادامه مي ده و امسال اين مراسم رو خاله جون توي باغش برگزار كرد . روز خيلي خوبي بود و خيلي خوش گذشت بيشتر از همه به تو خوش گذشت چون كلي با خاله ها و بچه هاشون توي استخر آب بازي كردي .قيافت خيلي ديدني بود هيجان و ذوق زدگي از چهرت مشخص بود فضاي جدي...
11 مرداد 1393

هوالعظيم

خدا گفت به دنیایتان می‌آورم تا عاشق شوید. آزمونتان تنها همین است: عشق و هرکه عاشق‌تر آمد نزدیک تر است. پس نزدیکتر آیید. نزدیکتر. عشق کمند من است. کمندی که شما را پیش من می‌آورد، کمندم را بگیرید. و لیلی کمند خدا را گرفت خدا گفت: عشق فرصت گفتگوست. گفتگو با من با من گفتگو کنید. و لیلی تمام کلمه‌هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد. خدا گفت: عشق همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور کرد. و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند. عرفان نظرآهاری ...
1 مرداد 1393

نامه يك مادر به فرزندش

نامه یک مادر به فرزندش: فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعری...
1 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرسام من می باشد